تاريخ : پنج شنبه 27 تير 1392برچسب:, | 1:35 | نویسنده : Farshad salehi
 
فوق العاده ترسناک ولی خنده دار

 

فوق العاده ترسناک ولی خنده دار

دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!

اینطوری تعریف میکنه:

من  حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی. 20کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو

ماشینم خاموش شد هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.

اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو کرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.

دیگه بارون حسابی تند بود.
 
بقیه مطالب در ادامه مطلب.........


ادامه مطلب
صفحه قبل 1 صفحه بعد